اي نقاب از روي ماه آويخته

شاعر : سنايي غزنوي

صبح را با ماهتاب آميختهاي نقاب از روي ماه آويخته
صورت حال و محال انگيختهدر خيال عاشقان از زلف و رخ
سالها غربال دولت بيختهآسمان خاک بيز از کوي تو
در چليپاهاي زلف آويختهعقل ترسا روح عيسي روي را
هم برون برده ز سر هم ريختهاز لطافت باد آب و آب باد
ز آبروي و دين و دل بگريختهاي سنايي بهر خاک کوي تو